زندگانى امام على بن ابىطالب(ع)
زندگانى امام على بن ابىطالب(ع)
زندگانى امام على بن ابىطالب(ع)
ابوالحسن، على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بنهاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب، نخستين امام از ائمه اثنى عشر(ع)، يكى از پنج تن آلعبا(ع) و دومين معصوم از چهارده معصوم(ع) و در نظر اهل سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است. آن حضرت دومين شخص عالم اسلام پس از رسول اكرم(ص) و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش، يكى از اصول مذهب اماميه است؛ اما عدهاى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان، از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كردهاند. اين عده به «غلات» يعنى غلوكنندگان معروف شدهاند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتادهاند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مىگردند.
آن حضرت در زمان خود و در عهد بنىاميه، دشمنان سياسى و قبيلهاى داشتند كه فضايل و مناقب ايشان را انكار مىكردند و به ناسزاگويى و دشنام مىپرداختند و مطالب ناروايى به ايشان نسبت مىدادند. علاوه بر آنها، در طى قرون و اعصار هم كسانى بودهاند كه به ايشان بغض و كينه مىورزيدند و بعضى از محدثان و علماى اهل سنت در پردهپوشى فضايل ايشان و طعن در صفات ايشان كوشيدهاند. اين عده را شيعيان «نواصب» (مفرد آن ناصبى) مىنامند. بعضى از صحابه و تابعان و معاريف اهل سنت در نظر شيعيان از نواصب هستند، گرچه گاهى كليه كسانى را كه منكر خلافت بلافصل آن حضرت باشند، نيز ناصبى مىخوانند. اهل سنت نيز شيعيان و دوستداران آن حضرت را «رافضى» مىخوانند و بعضى از متعصبان اهل سنت گام فراتر نهاده، همه شيعيان و دوستان آن حضرت را «غلات» خواندهاند!
مىگويند در زمان حيات حضرت رسول(ص)، امام حسن(ع) پدر خود را «ابوالحسين» و امام حسين(ع) ايشان را «ابوالحسن» صدا مىكردند و حضرت رسول(ص) را «پدر» مىخواندند. پس از وفات حضرت رسول(ص)، هر دو آن حضرت را پدر صدا كردند. ابوطالب نام پدر ايشان بود و اين كنيهاى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه عبدمناف بود، غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچ گاه او را عبد مناف نخواندهاند و فقط با ابوطالب از او ياد كردهاند.
حضرت على(ع) به جز كنيه ابوالحسن، به «ابوتراب» نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود: «تو ابوتراب هستى.» آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود، بسيار دوست مىداشت و آن را بر كنيهها و القاب ديگر ترجيح مىداد؛ اما بنى اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مىديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او به كار برند. زيادبن ابيه و پسرش عبيدالله بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار به كار مىبردند.
مىگويند مادرش او را «حيدره» نام نهاده بود، اما پدرش ابوطالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خيبر در برابر مرحب خيبرى خواند، تصريح به اين معنىاست؛ زيرا حضرت در اين رجز فرمود: «انا الذى سمتنى امى حيدره: من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد.» مادر آن حضرت، فاطمه بنت اسد بنهاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماىانساب، نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى (ابوطالب) درآمد و صاحب فرزند شد. اين بانو را يازدهمين كسى گفتهاند كه اسلام آورد و حضرت رسول(ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه: «پس از ابوطالب هيچ كس درباره من بيشتر از او نيكى نكرده است.»
تولد على(ع)، روز سيزدهم ماه رجب، سى سال از واقعه عامالفيل گذشته، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مىگويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول(ص) در عام الفيل اتفاق افتاده باشد و عامالفيل بنا بر بعضى محاسبات، با سال 570 م منطبق باشد، بايد تولد حضرت على(ع) در حدود سال 600م اتفاق افتاده باشد؛ يعنى 21 سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است).
پس عباس، جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول(ص) على(ع) را و او نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و على(ع) به او ايمان آورد. بسيارى از سيره نويسان و محدثان اهل سنت على(ع) را نخستين كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مىدانند، على(ع) را نخستين اسلامآورنده از مردان مىشمارند.
اينكه حضرت امير(ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مىرسد؛ زيرا بنا به روايت سيرهنويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مىبايست آگاه مىشد، على بن ابيطالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام بنا به اختلاف روايات، ميان ده تا پانزده سال داشت.پس از او زيدبن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر(ص) بود و در همان خانه زندگى مىكرد. رواياتىهست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على(ع) را درحال نمازگزاردن ديدهاند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با على(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مىرفتند و در آنجا نماز مىخواندند. بعضى محدثان اهل سنت خرده گرفتهاند كه بر فرض آنكه على(ع) نخستين مسلم باشد، چندان فضيلتى را بر او ثابت نخواهد كرد؛ زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاىكودكى بود و ايمان و اسلام از سالهاىبلوغ معتبر است!
در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل على(ع) مىافزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول(ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بتپرستى نكرده و از آن هنگام كه خود را شناخته، خداىواحد را پرستيده و با رسول خدا(ص) نمازگزارده است.
بنابر روايتى ديگر چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنابراين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند، دعوت كرد و فرمود: «هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند، برادر و دوست و وارث من خواهد بود» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على(ع) برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»
بنابر روايات سيره نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه حضرت رسول(ص) بريزند و او را به قتل برسانند، پيامبر(ص) آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على گفت: «در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند.»آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مىپنداشتند كه آن كه خوابيده است، خود حضرت رسول(ص) است. نزديك بامداد على آن پارچه را به يكسو افكند وقريش به اشتباه خود پى بردند.اما دير شده بود؛ زيرا حضرت از مكه بيرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند و از طرف حضرت مأمور بود تا اماناتى را كه مردم پيش او داشتند، مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت، از مكه بيرون رفت و به ايشان پيوست.
در سال اول يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول(ص) فاطمه (س) را به على(ع) تزويج كرد. بنابر بعضى روايات، مهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفتهاند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول(ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه (س) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد. در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى، حسن بن على(ع) از اين ازدواج به وجود آمد و در سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرت (و به قولى سال سوم هجرت) تولد حسين بن على(ع) اتفاق افتاد.
بنا به روايات، حضرت امير در همه غزوات به جز غزوه تبوك حضور داشت و علَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) او را براىسرپرستى خانواده در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت او خوشدل نيست! على(ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را ادا فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزلههارون من موسى الا انه لانبى بعدى:آيا نمىخواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود؟» اگر در احوال موسى(ع) و هارون(ع) مطالعه شود، معلوم خواهد شد كه هارون(ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى(ع) بود؛ پس با اين مقايسه كه حضرت فرمودند، شكى نمىماند كه او على(ع) را نزديك ترين شخص به خود مىدانست و حتى مقام او را با خود برابر مى شمرد و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشت، استثنا فرمود.
شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن از مقتولان مشركان به طور مسلم به دست حضرت على(ع) كشته شدهاند و اين عده به جز كسانى هستند كه در قتل شان اختلاف است كه آيا به دست على(ع) كشته شدهاند يا كسان ديگر و به جز كسانى هستند كه على(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته اند.
در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در اين جنگ نيز عدهاى از سران قريش به دست آن حضرت به قتل رسيدند؛ از آن جمله عبدالله بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحه از طايفه بنى مخزوم عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود و عبدالله بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابواميه بن ابى خذيفه بن المغيره از طايفه بنى مخزوم از جمله كسانى بودند كه در اُحد به دست حضرت امير(ع) كشته شدند.
قتل عمروبنعبدود، در غزوه خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) فرمود كه: «من فردا علَم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشاد.» آنگاه على(ع) را صدا كرد و علَم را به دست او داد و فرمود: «اين علَم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.» على(ع) علَم را گرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعان قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربهاى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او انداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى كند و به جاى سپر به كار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيبش كرد. در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنههاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند، مسلمانان در ابتدا روى به گريز نهادند؛ اما از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول(ص) را ترك نكرد، على(ع) بود.
حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه امارت مسلمانان را در حج به عهده بگيرد. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت داشتند، به طور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر، سوره برائت در نقض معاهدات مذكور نازل شد. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مىتوانستند به حج بروند، پس از انقضاىماههاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركان كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند، فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مىتوانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلفكنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود. چون اين سوره نازل شد حضرت فرمود كه: «به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم.» بعد على(ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.
حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجةالوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جُحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند، جمع فرمود و خطبهاى بر ايشان خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله: هر كه من مولايش بودهام، اين على مولاى او نيز هست. خداوندا، دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آن را كه او را خوار دارد.» با آنكه اين حديث نص بر خلافت على(ع) است، ولى اهل سنت دلالت آن را بر امامت و وصايت آن حضرت نمىپذيرند. در اينجا احتياجى نيست كه دلايل خود را در اين باب نقل كنيم؛اما آنچه به طور قطع و يقين مى توان گفت، اين است كه حضرت رسول(ص)، مانند اين سخن را درباره هيچ يك از اصحاب ديگر خود نفرمود و اين كلمات مخصوصاً با جملات دعائيه آن صراحت دارد بر اينكه على(ع) محبوبترين و نزديكترين ياران آن حضرت است و مسلمانان حاضر در آن جلسه مىبايست مقام و اهميت فوقالعاده آن حضرت را نزد حضرت رسول(ص) درك كرده باشند و در امامت و اقتدار بر او، كسى ديگر را بر او نگزيده باشند؛ اما در سياست پيروى از مصالح شخصى و قدرت، همه مسائل ديگر و از جمله پيروى از حقيقت را تحت الشعاع قرار مىدهد، مخصوصاً در ميان قومى كه نظام اجتماعىايشان برپايه قبايل و طوايف باشد و تعصبات قبيلهاى انگيزه و محرك همه دوستى ها و دشمنى ها باشد!
هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى هيچ زحمت و تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابيطالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچ كس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جان ها كه در راه محبت او ايثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او درگرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه هاى نماز رسم بود كه او را سب و لعن كنند و برعكس، قرن ها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندان او رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا برده اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرى جسته اند! اين خود مى تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگ ترين و پر اهميت ترين شخصيت عالم اسلام است، وگرنه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى توانست باشد؟
على(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر(ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر(ص) بود.
داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول الله(ص) بود. صاحب شريعت، او را «برادر خود» و «سيدعرب» و «سيد مسلمانان» و «اميرمؤمنان» و «قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين» و «يعسوب دين» و «خانه علم» و «دروازه شهر علم» و «خزانه علم» و «صديق» و «فاروق» و «عبقرى» و «ولىالله» و «يدالله» و «حجةالله» و «بهترين انسانها» و «دادگرترين داوران» معرفىنمود. خليل بن احمد فراهيدى در مقايسه على(ع) با ساير صحابه گفته است: «اسلامش بر همه مقدم، و عملش از همه بيشتر، و شرفش از همه والاتر، و زهدش از همه بالاتر، و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد، فضائل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضائل اوست!»
در فضيلت على بن ابىطالب(ع) گفتهاند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است؛ از آن جمله روايتى است مربوط به عبدالله بن عباس كه گفته است: «سيصد آيه از قرآنمجيد در شأن على مىباشد.» علاوه بر اين، فضايل و مناقب آن حضرت به طور كلى بر دو دسته است: دسته اول احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول(ص) درباره ايشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضيلت يك صحابى به همين معنى است كه حديثى از رسولخدا(ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضايل على(ع) به اين معنى اهل سنت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كرده اند.
***
نزد حقيقت و تاريخ يكسان است او را بشناسى يا نشناسى. تاريخ و حقيقت گواهى مىدهند كه او وجدان بيدار و قهار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، على بن ابىطالب، صوت عدالت انسانى، شخصيت جاويدان شرق است. اى جهان، چه مىشد اگر هرچه قدرت و قوه دارى، به كار مىبردى و در هرزمان علي يى با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش، و با آن
ذوالفقارش، به عالم مىبخشيدى!
جرج جرداق (نويسنده مسيحى لبنانى)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
آن حضرت در زمان خود و در عهد بنىاميه، دشمنان سياسى و قبيلهاى داشتند كه فضايل و مناقب ايشان را انكار مىكردند و به ناسزاگويى و دشنام مىپرداختند و مطالب ناروايى به ايشان نسبت مىدادند. علاوه بر آنها، در طى قرون و اعصار هم كسانى بودهاند كه به ايشان بغض و كينه مىورزيدند و بعضى از محدثان و علماى اهل سنت در پردهپوشى فضايل ايشان و طعن در صفات ايشان كوشيدهاند. اين عده را شيعيان «نواصب» (مفرد آن ناصبى) مىنامند. بعضى از صحابه و تابعان و معاريف اهل سنت در نظر شيعيان از نواصب هستند، گرچه گاهى كليه كسانى را كه منكر خلافت بلافصل آن حضرت باشند، نيز ناصبى مىخوانند. اهل سنت نيز شيعيان و دوستداران آن حضرت را «رافضى» مىخوانند و بعضى از متعصبان اهل سنت گام فراتر نهاده، همه شيعيان و دوستان آن حضرت را «غلات» خواندهاند!
مىگويند در زمان حيات حضرت رسول(ص)، امام حسن(ع) پدر خود را «ابوالحسين» و امام حسين(ع) ايشان را «ابوالحسن» صدا مىكردند و حضرت رسول(ص) را «پدر» مىخواندند. پس از وفات حضرت رسول(ص)، هر دو آن حضرت را پدر صدا كردند. ابوطالب نام پدر ايشان بود و اين كنيهاى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه عبدمناف بود، غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچ گاه او را عبد مناف نخواندهاند و فقط با ابوطالب از او ياد كردهاند.
حضرت على(ع) به جز كنيه ابوالحسن، به «ابوتراب» نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود: «تو ابوتراب هستى.» آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود، بسيار دوست مىداشت و آن را بر كنيهها و القاب ديگر ترجيح مىداد؛ اما بنى اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مىديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او به كار برند. زيادبن ابيه و پسرش عبيدالله بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار به كار مىبردند.
مىگويند مادرش او را «حيدره» نام نهاده بود، اما پدرش ابوطالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خيبر در برابر مرحب خيبرى خواند، تصريح به اين معنىاست؛ زيرا حضرت در اين رجز فرمود: «انا الذى سمتنى امى حيدره: من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد.» مادر آن حضرت، فاطمه بنت اسد بنهاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماىانساب، نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى (ابوطالب) درآمد و صاحب فرزند شد. اين بانو را يازدهمين كسى گفتهاند كه اسلام آورد و حضرت رسول(ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه: «پس از ابوطالب هيچ كس درباره من بيشتر از او نيكى نكرده است.»
تولد على(ع)، روز سيزدهم ماه رجب، سى سال از واقعه عامالفيل گذشته، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مىگويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول(ص) در عام الفيل اتفاق افتاده باشد و عامالفيل بنا بر بعضى محاسبات، با سال 570 م منطبق باشد، بايد تولد حضرت على(ع) در حدود سال 600م اتفاق افتاده باشد؛ يعنى 21 سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است).
پس عباس، جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول(ص) على(ع) را و او نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و على(ع) به او ايمان آورد. بسيارى از سيره نويسان و محدثان اهل سنت على(ع) را نخستين كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مىدانند، على(ع) را نخستين اسلامآورنده از مردان مىشمارند.
اينكه حضرت امير(ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مىرسد؛ زيرا بنا به روايت سيرهنويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مىبايست آگاه مىشد، على بن ابيطالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام بنا به اختلاف روايات، ميان ده تا پانزده سال داشت.پس از او زيدبن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر(ص) بود و در همان خانه زندگى مىكرد. رواياتىهست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على(ع) را درحال نمازگزاردن ديدهاند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با على(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مىرفتند و در آنجا نماز مىخواندند. بعضى محدثان اهل سنت خرده گرفتهاند كه بر فرض آنكه على(ع) نخستين مسلم باشد، چندان فضيلتى را بر او ثابت نخواهد كرد؛ زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاىكودكى بود و ايمان و اسلام از سالهاىبلوغ معتبر است!
در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل على(ع) مىافزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول(ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بتپرستى نكرده و از آن هنگام كه خود را شناخته، خداىواحد را پرستيده و با رسول خدا(ص) نمازگزارده است.
بنابر روايتى ديگر چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنابراين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند، دعوت كرد و فرمود: «هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند، برادر و دوست و وارث من خواهد بود» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على(ع) برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»
بنابر روايات سيره نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه حضرت رسول(ص) بريزند و او را به قتل برسانند، پيامبر(ص) آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على گفت: «در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند.»آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مىپنداشتند كه آن كه خوابيده است، خود حضرت رسول(ص) است. نزديك بامداد على آن پارچه را به يكسو افكند وقريش به اشتباه خود پى بردند.اما دير شده بود؛ زيرا حضرت از مكه بيرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند و از طرف حضرت مأمور بود تا اماناتى را كه مردم پيش او داشتند، مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت، از مكه بيرون رفت و به ايشان پيوست.
در سال اول يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول(ص) فاطمه (س) را به على(ع) تزويج كرد. بنابر بعضى روايات، مهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفتهاند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول(ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه (س) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد. در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى، حسن بن على(ع) از اين ازدواج به وجود آمد و در سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرت (و به قولى سال سوم هجرت) تولد حسين بن على(ع) اتفاق افتاد.
بنا به روايات، حضرت امير در همه غزوات به جز غزوه تبوك حضور داشت و علَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) او را براىسرپرستى خانواده در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت او خوشدل نيست! على(ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را ادا فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزلههارون من موسى الا انه لانبى بعدى:آيا نمىخواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود؟» اگر در احوال موسى(ع) و هارون(ع) مطالعه شود، معلوم خواهد شد كه هارون(ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى(ع) بود؛ پس با اين مقايسه كه حضرت فرمودند، شكى نمىماند كه او على(ع) را نزديك ترين شخص به خود مىدانست و حتى مقام او را با خود برابر مى شمرد و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشت، استثنا فرمود.
شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن از مقتولان مشركان به طور مسلم به دست حضرت على(ع) كشته شدهاند و اين عده به جز كسانى هستند كه در قتل شان اختلاف است كه آيا به دست على(ع) كشته شدهاند يا كسان ديگر و به جز كسانى هستند كه على(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته اند.
در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در اين جنگ نيز عدهاى از سران قريش به دست آن حضرت به قتل رسيدند؛ از آن جمله عبدالله بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحه از طايفه بنى مخزوم عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود و عبدالله بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابواميه بن ابى خذيفه بن المغيره از طايفه بنى مخزوم از جمله كسانى بودند كه در اُحد به دست حضرت امير(ع) كشته شدند.
قتل عمروبنعبدود، در غزوه خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) فرمود كه: «من فردا علَم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشاد.» آنگاه على(ع) را صدا كرد و علَم را به دست او داد و فرمود: «اين علَم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.» على(ع) علَم را گرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعان قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربهاى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او انداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى كند و به جاى سپر به كار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيبش كرد. در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنههاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند، مسلمانان در ابتدا روى به گريز نهادند؛ اما از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول(ص) را ترك نكرد، على(ع) بود.
حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه امارت مسلمانان را در حج به عهده بگيرد. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت داشتند، به طور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر، سوره برائت در نقض معاهدات مذكور نازل شد. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مىتوانستند به حج بروند، پس از انقضاىماههاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركان كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند، فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مىتوانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلفكنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود. چون اين سوره نازل شد حضرت فرمود كه: «به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم.» بعد على(ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.
حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجةالوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جُحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند، جمع فرمود و خطبهاى بر ايشان خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله: هر كه من مولايش بودهام، اين على مولاى او نيز هست. خداوندا، دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آن را كه او را خوار دارد.» با آنكه اين حديث نص بر خلافت على(ع) است، ولى اهل سنت دلالت آن را بر امامت و وصايت آن حضرت نمىپذيرند. در اينجا احتياجى نيست كه دلايل خود را در اين باب نقل كنيم؛اما آنچه به طور قطع و يقين مى توان گفت، اين است كه حضرت رسول(ص)، مانند اين سخن را درباره هيچ يك از اصحاب ديگر خود نفرمود و اين كلمات مخصوصاً با جملات دعائيه آن صراحت دارد بر اينكه على(ع) محبوبترين و نزديكترين ياران آن حضرت است و مسلمانان حاضر در آن جلسه مىبايست مقام و اهميت فوقالعاده آن حضرت را نزد حضرت رسول(ص) درك كرده باشند و در امامت و اقتدار بر او، كسى ديگر را بر او نگزيده باشند؛ اما در سياست پيروى از مصالح شخصى و قدرت، همه مسائل ديگر و از جمله پيروى از حقيقت را تحت الشعاع قرار مىدهد، مخصوصاً در ميان قومى كه نظام اجتماعىايشان برپايه قبايل و طوايف باشد و تعصبات قبيلهاى انگيزه و محرك همه دوستى ها و دشمنى ها باشد!
هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى هيچ زحمت و تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابيطالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچ كس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جان ها كه در راه محبت او ايثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او درگرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه هاى نماز رسم بود كه او را سب و لعن كنند و برعكس، قرن ها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندان او رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا برده اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرى جسته اند! اين خود مى تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگ ترين و پر اهميت ترين شخصيت عالم اسلام است، وگرنه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى توانست باشد؟
على(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر(ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر(ص) بود.
داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول الله(ص) بود. صاحب شريعت، او را «برادر خود» و «سيدعرب» و «سيد مسلمانان» و «اميرمؤمنان» و «قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين» و «يعسوب دين» و «خانه علم» و «دروازه شهر علم» و «خزانه علم» و «صديق» و «فاروق» و «عبقرى» و «ولىالله» و «يدالله» و «حجةالله» و «بهترين انسانها» و «دادگرترين داوران» معرفىنمود. خليل بن احمد فراهيدى در مقايسه على(ع) با ساير صحابه گفته است: «اسلامش بر همه مقدم، و عملش از همه بيشتر، و شرفش از همه والاتر، و زهدش از همه بالاتر، و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد، فضائل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضائل اوست!»
در فضيلت على بن ابىطالب(ع) گفتهاند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است؛ از آن جمله روايتى است مربوط به عبدالله بن عباس كه گفته است: «سيصد آيه از قرآنمجيد در شأن على مىباشد.» علاوه بر اين، فضايل و مناقب آن حضرت به طور كلى بر دو دسته است: دسته اول احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول(ص) درباره ايشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضيلت يك صحابى به همين معنى است كه حديثى از رسولخدا(ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضايل على(ع) به اين معنى اهل سنت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كرده اند.
***
نزد حقيقت و تاريخ يكسان است او را بشناسى يا نشناسى. تاريخ و حقيقت گواهى مىدهند كه او وجدان بيدار و قهار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، على بن ابىطالب، صوت عدالت انسانى، شخصيت جاويدان شرق است. اى جهان، چه مىشد اگر هرچه قدرت و قوه دارى، به كار مىبردى و در هرزمان علي يى با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش، و با آن
ذوالفقارش، به عالم مىبخشيدى!
جرج جرداق (نويسنده مسيحى لبنانى)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}